من یک درس گرفتم نمیدونم بایدخوشحال بشم یاگریه کنم
اززمانی شروع شد که به دوست صمیمیم گفتم عاشق شدم وتمام داستانمو براش تعریف کردم دوستم تعجب کرد گفتش اونی که توبراش میمیری ازنظراوتوبراش ارزشی نداری وتورواصلادوس نداره من ازاین حرفش ناراحت شدم گفتم مهنازجون فرق میکنه من انودوس دارم واونم منودوس داره توانونمیشناسی اما اوگفت یک چیز بی ارزش ازش بخواه اگه بهت داد بیاوبگو
شب ساعت1بودومن ازش ایدیشوخواستم بهش گفتم یک ساعت دراختیارم بذارش اوبهونه اوردندادمنم باهاش خداحافظی کردم وتاصبح اصلا نتونستم بخوابم ازچشمانم اشک جاری بود نمیتونستم باورکنم اونی که من براش میمیرم براش هیچ ارزشی نداشته باشم وهیچ حسی نسبت بهم نداشته باشه
نمیدونستم چکارکنم فقط گریه کردم وقتی که به همه جوانب فکرکردم به یک نتیجه رسیدم
رسم عاشقی اینه که دوسش داشته باشی گرچه دوست نداشته باشد بهش خوبی کنی گرچه بهت بدی کنداین است عشق این است یک احساس پاک ودوس داشتنی
احساس دوست داشتنم وعشقم نسبت به اون ازگذشته بیشترشد
دوستم ازحرفام تعجب کرد بهش گفتم توعاشق نشدی نمیفهمی
:: بازدید از این مطلب : 94
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1